وبلاگ شخصی ابراهیم حلبیان فر

EsfandbaraN
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

esfandbaran.blog.ir

اسفند باران 

ESFANdbARAN




 هدف از انتشار «پاراگراف آغازین» برخی کتابها صرفن معرفی یا تجلیل از نویسنده و اثر میباشد 


۲۵ اسفند ۹۳ ، ۰۱:۴۹
ابراهیم حلبیان فر

 

 

پاراگراف آغازین

 روزگار دوزخی آقای ایاز
نوشته ی رضا براهنی

1349 تهران

(نشر49)

اطلاع و منبع معتبری از ناشر یافت نکردم.چنانچه شخصی اطلاع و منبع  معتبر در دست دارد یاری رساند

 

گفت: « ارّه را بیار بالا! »

و من درحالی‌که پاهاى خشک و لاغر و خاک آلوده وخون‌آلود‌ه‌ی آن یکى را می‌‌دیدم و تماشا می‌کردم و می‌ترسیدم و آب دهن‌ام خشک شده بود و نفس‌ام در نمی‌آمد، ارّه‌ی بزرگ و سفید و براق و وحشى را که دندانه‌های تیز و درشت و خشن و بی‌رحم داشت در یک دست گرفتم و با دست دیگر محکم پله‌هاى نردبان را یک یک چسبیدم و تماشا کنان و بهت زده از پشت آن یکى که نفس‌اش سنگین بود و زیر لب‌اش چیزی می‌گفت که نشنیدم، بالا رفتم و در بالا رفتن چشم‌ام نه به زمین بود و نه به آسمان، بل‌که نخست به پاها و بعد به ساق پاها و بعد به ران‌های سیاه وسوخته، و یا حتی بهتر است بگویم، ران‌هاى کهنه‌ی عتیقه‌ی او، آن یکى بود که هنوز می‌ترسم اسم‌اش را بر زبان بیاورم، گرچه اسم‌اش را سخت دوست دارم. و البتّه لنگی مندرس بود آن‌جا، سرخ و خاکسترى و آلوده به خون بر دور کمرش که کمرى باریک بود و موهاى دور کمرش آنچنان آلوده به خون بود که گوئى ناخن‌هائى باریک و خنجرسان و منحوس خواسته بودند مو را بکنند و در عوض پوست زیر مو را کنده بودند، ولى مو هم‌چنان در میان تفاله‌هاى راکد مانده بود و چون خون زیادى در آنجا نبود، عصاره‌ی تن را که چیزی چون خونابه بود به سختى بیرون کشیده بودند و موها را آلوده کرده بودند و موها را کثیف و چرک وخون‌آلوده کرده بودند.

« رضا براهنی »

۰۳ تیر ۹۴ ، ۰۳:۰۳
ابراهیم حلبیان فر

پاراگراف آغازین داستان ملکوت

نوشته ی بهرام صادقی

انتشارات کتاب زمان 

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

در ساعت یازده شب چھارشنبه آن ھفته جن در آقای مودت حلول کرد.  میزان تعجّب آقای مودت را پس از بروز این سانحه ، با علم به اینکه چھرهء او بطور طبیعی ھمیشه متعجّب و خوشحال است ، ھر کس می تواند تخمین بزند.  آقای مودت و سه نفر از دوستانش ، در آن شب فرح بخش مھتابی ، بساط خود را بر سبزهء باغی چیده بودند ماه بدر تمام بود و آنچنان به ھمه چیز رنگ و روی شاعرانه می داد و سایه ھای وھم انگیز به وجود می آورد و در آب جوی برق میانداخت که گوئی ابدیت در حال تکوین بود.  در فضا خنکی و لطافت و جوھر نامرئی نور موج می زد وازدور دور زمزمه ھای ناشناخته ای در ھوا پراکنده می شد و مثل مه برزمین می نشست.  یکی از دوستان آقای مودت ، که جوانتر از ھمه بود و ھمیشه کارھای عملی را به عھده می گرفت و می خواست تا سرحد امکان مفید و موثر باشد ،  پیشنھاد کرد که ھر چه زودتر آقای مودت را به شھر برسانند و در آنجا تا دیر نشده است از رمال یا جن گیر و یا کسی که در این امور تخصصی داشته باشد یا لاقل از پزشک شھر کمک بگیرند .

« بهرام صادقی »

http://www.goodreads.com/book/show/180038._

۲۰ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۵:۴۶
ابراهیم حلبیان فر

پاراگراف آغازین داستان توپ مرواری

نوشته ی صادق هدایت ( هادی صدایت )

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

اگر باورتان نمی شود بروید از آنهایی که دو سه خشتک از من و شما بیشتر جر داده اند بپرسید. گیرم که دوره ی برو بروی توپ مرواری را ندیده باشند. حتمن از پیرو پاتالهای خودشان شنیده اند. این دیگر چیزی نیست که من بخواهم از تو لنگم در بیاورم : عالم و آدم می دانند که در زمان شاه شهید ،  توپ مرواری ،  توی میدان " ارگ "  شق ورق  روی  قنداقه اش سوار بود ،  برو  بر نگاه می کرد ،  بالای سرش دهل و نقاره می زدند .

« صادق هدایت »

 

۰۴ فروردين ۹۴ ، ۰۴:۳۰
ابراهیم حلبیان فر

پاراگراف آغازینِ ماهی سیاه کوچولو

قصه های صمد بهرنگی 

انتشارات کاروان

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

شب چله بود . ته دریا ماهی پیر دوازده هزار تا از بچه ها و نوه هایش را دور خودش جمع کرده بود و برای آنها قصه می گفت : 

(یکی بود یکی نبود . یک ماهی سیاه کوچولو بود که .... )

« صمد بهرنگی »

۲۷ اسفند ۹۳ ، ۲۳:۵۰
ابراهیم حلبیان فر

پاراگراف آغازینِ داستان بوف کور

نوشته ی صادق هدایت


- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - 

در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا میخورد و می تراشد .

« صادق هدایت »

۲۵ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۴۳
ابراهیم حلبیان فر

پاراگراف آغازینِ داستان انفجار بزرگ

از کتاب نیمه تاریک ماه ( داستانهای کوتاه )

انتشارات نیلوفر

نوشته ی هوشنگ گلشیری ، که خودش انفجارِ بزرگ ، و شاهکارِادبیاتِ ایران ، «است» .

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

میگویم ٬ چرا یکی زنگ نمیزند بگوید : « فضل اله خان ٬ اولین دندان پسرم ٬ کیومرث ٬ همین امروز صبح نیش زد » ؟ میشنوی ٬ امینه آغا ؟ اینها همه شان ٬ فقط بلدند نفوس بد بزنند ؛ ناله کنند که : عمه جانم فوت کرده .

«هوشنگ گلشیری»

۲۵ اسفند ۹۳ ، ۱۵:۳۸
ابراهیم حلبیان فر

 بلاگ، رسانه متخصصان و اهل قلم : : blog.ir

/blog.ir
خدمات رایگان وبلاگ نویسی برای متخصصین و اهل قلم، دسترسی آسان به امکانات حرفه ای برای وبلاگ نویسان حرفه ای



۲۵ اسفند ۹۳ ، ۰۱:۴۵
ابراهیم حلبیان فر

 نخستین . . .

از مجموعه شعر ( هزاراقاقیا در چشمان تو هیچ بود )

شاعر شمعدانیها احمدرضا احمدی

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

نخستین

دومین

سومین

آخرین

فروتن در خاموشی آب

گریه کردند

که ما خسته ایم

که ما به آمدن باران شهادت

نمیدهیم

پس روانه قصر شدند

جلادان آماده بودند 

به قصر هم  که رفتند

جلادان مرده بودند

از مرگ هم آواره شدند

روانه ی روز شدند

روز را چراغان کردند

برای آنها فرصتی بود

که از تکه های نان مانده ی جلادان

قرص نانی را که خشک بود

به هم تعارف کنند .

« احمدرضا احمدی » 

۲۴ اسفند ۹۳ ، ۱۷:۰۰
ابراهیم حلبیان فر