وبلاگ شخصی ابراهیم حلبیان فر

EsfandbaraN

۶ مطلب در اسفند ۱۳۹۳ ثبت شده است

پاراگراف آغازینِ ماهی سیاه کوچولو

قصه های صمد بهرنگی 

انتشارات کاروان

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

شب چله بود . ته دریا ماهی پیر دوازده هزار تا از بچه ها و نوه هایش را دور خودش جمع کرده بود و برای آنها قصه می گفت : 

(یکی بود یکی نبود . یک ماهی سیاه کوچولو بود که .... )

« صمد بهرنگی »

۲۷ اسفند ۹۳ ، ۲۳:۵۰
ابراهیم حلبیان فر

پاراگراف آغازینِ داستان بوف کور

نوشته ی صادق هدایت


- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - 

در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا میخورد و می تراشد .

« صادق هدایت »

۲۵ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۴۳
ابراهیم حلبیان فر

پاراگراف آغازینِ داستان انفجار بزرگ

از کتاب نیمه تاریک ماه ( داستانهای کوتاه )

انتشارات نیلوفر

نوشته ی هوشنگ گلشیری ، که خودش انفجارِ بزرگ ، و شاهکارِادبیاتِ ایران ، «است» .

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

میگویم ٬ چرا یکی زنگ نمیزند بگوید : « فضل اله خان ٬ اولین دندان پسرم ٬ کیومرث ٬ همین امروز صبح نیش زد » ؟ میشنوی ٬ امینه آغا ؟ اینها همه شان ٬ فقط بلدند نفوس بد بزنند ؛ ناله کنند که : عمه جانم فوت کرده .

«هوشنگ گلشیری»

۲۵ اسفند ۹۳ ، ۱۵:۳۸
ابراهیم حلبیان فر
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

esfandbaran.blog.ir

اسفند باران 

ESFANdbARAN




 هدف از انتشار «پاراگراف آغازین» برخی کتابها صرفن معرفی یا تجلیل از نویسنده و اثر میباشد 


۲۵ اسفند ۹۳ ، ۰۱:۴۹
ابراهیم حلبیان فر

 بلاگ، رسانه متخصصان و اهل قلم : : blog.ir

/blog.ir
خدمات رایگان وبلاگ نویسی برای متخصصین و اهل قلم، دسترسی آسان به امکانات حرفه ای برای وبلاگ نویسان حرفه ای



۲۵ اسفند ۹۳ ، ۰۱:۴۵
ابراهیم حلبیان فر

 نخستین . . .

از مجموعه شعر ( هزاراقاقیا در چشمان تو هیچ بود )

شاعر شمعدانیها احمدرضا احمدی

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

نخستین

دومین

سومین

آخرین

فروتن در خاموشی آب

گریه کردند

که ما خسته ایم

که ما به آمدن باران شهادت

نمیدهیم

پس روانه قصر شدند

جلادان آماده بودند 

به قصر هم  که رفتند

جلادان مرده بودند

از مرگ هم آواره شدند

روانه ی روز شدند

روز را چراغان کردند

برای آنها فرصتی بود

که از تکه های نان مانده ی جلادان

قرص نانی را که خشک بود

به هم تعارف کنند .

« احمدرضا احمدی » 

۲۴ اسفند ۹۳ ، ۱۷:۰۰
ابراهیم حلبیان فر